مفاهیم فلسفی در گلشن راز


 

نوشته دکتر محمودرضا اسفندیار و زهرا باغبان پرشکوه




 

تفكر
 

تفكر حقيقي از نظر شبستري رفتن از باطل به سوي حق است.
تفكر رفتن از باطل سوي حق.
به جزو اندر به دیدن كل مطلق.
از نظر اهل عرفان، تفكر (فكرت) قلبي تنها می‌تواند انسان را به شهود حق و معرفت حقيقي برساند. تفكر قالبي كه مبتني بر استدلال و ادراك حسي و عقلي است از ايجاد تغيير و تحول وجودي در انسان عاجز است و تا زماني كه انسان اين تحول و دگرديسي وجودي را تجربه نكند به مقصود نايل نمی‌گردد. حكما و فيلسوفان كه درباره تفكر از ديدگاه فلسفي و منطقي بحث‌های فراواني کرده‌اند، از اين حقيقت غفلت کرده‌اند كه شرط اصلي درك حقيقت مجرد شدن از هواهاي نفساني و توجه به مجاهده و تزكيه قلبي است. چنين كسي موفق به شهود انوار الهي می‌شود:
دلي كز معرفت نور صفا ديد.
زهر چيزي كه ديد اول خدا ديد.
بود فكر نكو را شرط تجريد (1).
پس آنگه لمعه‌ای از برق تأييد (2).
هر آن‌كس را كه ايزد راه ننمود.
ز استعمال منطق هيچ نگشود.
فيلسوف می‌خواهد به كمك منطق و فلسفه و از طريق موجودات امكاني (3) (اين جهان ممكن‌الوجود) و اثبات خداوند (واجب‌الوجود) بپردازد، در حالي‌كه وجود خدا بديهي است و نيازي به اثبات ندارد. چرا كه از نظر عارفان اساساً هيچ موجودي جز خداوند هستي ندارد. اوست كه وجود مطلق است. پس موجودات را بايد به واسطه خدا اثبات كرد نه خدا را از طريق موجودات.
حكيم فلسفي چون هست حيران.
نمی‌بیند ز اشيا غير امكان.
ز امكان می‌کند اثبات واجب.
از اين حيران شد اندر ذات واجب.
زهي نادان كه او خورشيد تابان.
به نور شمع جويد در بيابان.
با اين همه شبستري تذكر می‌دهد كه آدمي توانايي فكر كردن به ذات خدا را ندارد. پس همچنانكه در حديث آمده است نبايد در ذات خدا انديشه كرد بلكه بايد به نعمت‌های الهي انديشيد. چرا كه ذات الهي حاصل و حاضر است و چنانكه اهل منطق می‌گویند به دست آوردن چيزي كه هست، محال است.
كدامين فكر ما را شرط راه است؟
چرا گه طاعت و گاهي گناه است؟
در آلا فكر كردن شرط راه است.
ولي در ذات حق محض گناه است.
بود در ذات حق انديشه باطل.
محال محض دان تحصيل تحصيل حاصل.
همه عالم به نور اوست پيدا.
كجا او گردد از عالم هويدا.

ظهور و مراتب هستي، وحدت وجود
 

پیش‌تر گفتيم كه منبع اصلي الهام شبستري درگلشن راز مكتب ابن عربي است. در اين مكتب پيدايش هستي بر اثر خلقت نيست چرا كه خلقت يعني اينكه چيزي از عدم آفريده شود و ميان خالق و مخلوق فرق و فاصله باشد و اين با اصول فكري اين مكتب تناقض دارد. چرا كه هستي وحدت دارد و جز ذات الهي هيچ موجودي واجد صفت هستي نيست. پس اين عالم ظهور هستي مطلق خدا در مراتب مختلف است. موجودات به نسبت نزديكي و دوري از ذات الهي در هستي خود شدت و ضعف دارند. دقيقاً مانند نور كه هر چه به منبع نزدیک‌تر باشد شديدتر و هر چه دورتر باشد ضعیف‌تر است.
در مكتب ابن عربي از پيدايش هستي به ظهور و فيضان و تجلي تعبير می‌شود؛ و در اين فرآيند است كه وجود مطلق، تعين (محدوديت) و قيد می‌پذیرد و بدين ترتيب موجودات پديد می‌آیند اما نبايد فراموش كرد كه وجود چندگانه و متعدد نشده بلكه در ذات خود يگانه است و وحدت دارد (وحدت وجود).
براي درك بهتر «وحدت وجود» اين انديشه را در كنار دو ديدگاه ديگر قرار می‌دهیم و آن را بررسي می‌کنیم:
الف فقط خدا وجود دارد و جز او هيچ چيز نيست.
ب فقط ماده وجود دارد، جز آن هيچ چيز نيست.
ج هم خدا هست، هم جهان ماده.
نظر اول وحدت وجود، نظر دوم ماترياليسم (4) و نظر سوم نظر اكثر دانشمندان مسلمان است. آنچه باعث می‌شود پيروان نظريه وحدت وجود چنين نظریه‌ای را قبول داشته باشند و ديدگاه طرفداران علوم ظاهري را رد كنند اين است كه می‌گویند اگر به وجود قائل شويم يكي وجود خالق، و ديگري وجود مخلوق، طبيعي است كه وجود مخلوق وجود خالق و لايتناهي بودن او را محدود خواهد كرد، و اين در حالي است كه خداوند وجود مطلق و لايتناهي است. (5).
بنابراين وجود مطلق الهي همه گستره هستي را فراگرفته است و آنچه در جهان مشاهده می‌شود صورت‌ها و مظاهر گوناگون است. شبستري براي تبيين اين انديشه از مثال آب استفاده می‌کند. يعني وجود را به آب مانند كرده است. آب می‌تواند در اشكال و اسامي گوناگون مانند آب روان و مايع، يخ، برف، باران، بخار و ابر ظاهر شود. در همه اين اشكال باز يك حقيقت است.
چو دريايي است وحدت ليك پر خون.
كزو خيزد هزاران موج مجنون.
نگر تا قطره باران ز دريا.
چگونه يافت چندين شكل و اسما.
بخار و ابر و باران و نم و گل.
نبات و جانور، انسان كامل.
همه يك قطره بود آخر در اول.
كزو شد اين همه اشيا ممثّل (6).
اما نبايد فراموش كرد كه اصالت با وجود حقيقي است و اين موجودات وجودي ظلي (7) و وهمي دارند. پس كثرات (يعني همين تعدد موجودات) حقيقت و اصالت ندارد و عارف محقق اين حقيقت را به نيكي می‌داند و وحدت را در آينه كثرات می‌بیند.
محقق را كه وحدت در شهود است.
نخستين نظره بر نور و وجود است (8).
عارف محقق در شهود وحدت چه می‌بیند؟ نور وجود را؛ چرا كه وحدت حقيقي از آن وجود است، و وجود واحد حقيقي است. اما از آنجا كه «نزد عارف، حق عبارت از وجود مطلق است»، پس اين نور وجود چيزي جز وجود واحد مطلق نيست كه در هر جا به نوعي تجلي كرده و موجودات تعينات بي پايان اوست. به اين ترتيب در مشاهده هر موجود، نظر اول عارف بر «نور وجود مطلق حق» است، ظاهر را در مظهر می‌بیند و ذات را در جلوه‌ها:
دلي كز معرفت نور و صفا ديد.
ز هر چيزي كه ديد اول خدا ديد.
به عبارت ديگر هر آنچه در جهان هست و ادراك می‌شود، «نور وجود واحد مطلق حق» است كه به بسيار صورت جلوه گر شده است. همچنانكه يك چيز در آینه‌های بسيار، بسيار می‌نماید؛ بنابراين اگر كثرات را بي توجه به بنياد يگانه آن‌ها يعني به عنوان واقعیت‌های مطلق و مستقل و قائم به ذات در نظر آوريم، در اين صورت در پندار باطليم و در وهمم. كثرت امري نسبي و ظاهري است و چيزي جز نمود نيست كه مايه فريب و دلبستگي می‌گردد. حقيقت چيزهايي كه كثير می‌نمایند در وحدت ذاتي و دروني آن‌ها است و اگر در ميان اين كثرت، بنيادي يگانه را جستجو كنيم و «نمود وهمي را از هستي» جدا سازيم رو به حقيقت کرده‌ایم. به مثل می‌توان گفت «وحدت» حكم نقطه‌ای نوراني را دارد كه چون به دَوَران آيد به صورت دايره «كثرات» جلوه نمايد:
جهان خود جمله امري اعتباري است.
چو آن يك نقطه كاندر دور ساري است.
برو تو نقطه آتش بگردان.
كه بيني دايره از سرعت آن (9).
يعني همان طور كه يك آتش گردان مشتعل را، به سرعت بچرخانيم يك دايره ديده می‌شود، آنچه در هستي مشاهده می‌شود چيزي جز همان وجود يگانه نيست در صورت‌ها و مظاهر متعدد و متكثر.
جهان خلق و امر آنجا يكي شد.
يكي بسيار و بسيار اندكي شد.
همه از وهم توست اين صورت غير.
كه نقطه دايره است از سرعت سير.
يعني در مقام وحدت، عالم شهادت (موجودات محسوس) و عالم امر (جهان غيب) يكي است و وجود كه وحدت دارد متكثر و بسيار به نظر می‌رسد و از طرف ديگر در عين اين تكثر، وحدت خود را نيز نشان می‌دهد. اينكه ما وحدت حقيقي وجود مطلق الهي را نمی‌توانیم ببينيم به خاطر توهم ماست. چون اين موجودات به ظاهر متكثر وجودي وهمي دارند نه حقيقي و اصيل، دقيقاً همانند يك نقطه كه وقتي به سرعت بچرخند، يك دايره كامل به نظر می‌رسد. اما همان طور كه گفتيم اين موجودات به نسبت دوري و نزديكي به منبع وجود يا همان مقام ذات، داراي مراتبي هستند. محي الدين اين مراتب را به پنج مرتبه كلي تقسيم كرده است:
1. ذات (احديت): كه منشاء و منبع وجود و حقيقت هستي محض است.
2. اعيان ثابته (واحدت): كه از احديت و ذات ظهور می‌کند و در واقع طرح و صورت اوليه همه موجودات روحاني، مثالي و مادي است كه پس از اين مرتبه ظهور می‌کنند. براي درك بهتر اين مرتبه می‌توان از مثال فيلم عكاسي استفاده كرد. هنگامي كه ما از تصويري (كسي يا چيزي) عكسي می‌گیریم، نقش آن بر روي فيلم عكاسي می‌افتد (اعيان ثابته به همين مرحله گفته می‌شود). ما فيلم را به وسیله ماده مخصوصي ظاهر و به شكل يك عكس كاغذي مشاهده می‌کنیم. اين مرحله تعيين و ظهور اعيان ثابته در شكل موجودات مختلف است كه مراتب بعدي را شكل می‌دهد. (10).
3. ارواح:‌كه موجوداتي كاملاً معنوي و غير مادي هستند.
4. مثال: كه شامل موجوداتي می‌شوند كه حد فاصل موجودات روحاني و موجودات مادي به شمار می‌روند. (مثلاً موجوداتي مانند جن و امثال آن).
5. شهادت:‌كه همين عالم محسوس و مادي ماست كه موجودات آن قابل ادراك و احساس است.
به هر يك از اين مراتب حضرت نيز گفته می‌شود. مثلاً حضرت ذات، حضرت اعيان ثابته، حضرت ارواح و...
محي الدين، آخرين مرتبه را حضرت انسان كامل می‌داند كه در واقع آخرين موجودي است كه ظهور می‌کند. چرا كه بايد همه مراتب پيشين ظهور كنند تا انسان بتواند در عالم شهادت ظاهر شود. اين موجود با اينكه در نوبت آخر از همه است، اما در رتبه و مقام از مراتب قبل (بجز مقام ذات) بالاتر است. چرا كه در وجود او همه مراتب مندرج است. از اين رو حضرت انسان كامل جامع حضرات خمس (يا همان پنج مرتبه ذات، اعيان ثابته، ارواح، مثال و شهادت) می‌باشد.
از مراتب وجود، تقسيم بندي مشهور ديگري در معارف اسلامي وجود دارد كه عبارت است از:
1. لاهوت (ذات).
2. جبروت (اسماء و صفات).
3. ملكوت (عالم مثال و ارواح).
4. ناسوت (عالم شهادت).
اينكه تعداد اين مراتب با هم متفاوت است نكته مهمي نيست. چون به اعتبارات مختلف و از دیدگاه‌های متفاوتي می‌تواند تعداد اين عوامل يا مراتب تفاوت پيدا كند.
آنچه مهم است اين است كه بدانيم وجود هر مرتبه از مرتبه اول يعني از ذات الهي صدور و ظهور يافته است (فيضان و تجلي). در واقع تمام مراتب وجود انعكاس و تجلي وجود حق است. نكته مهم ديگر اين است كه تجليات الهي به نسبت نزديكي به ذات حق کامل‌ترند و به همان ميزان كه از ذات فاصله دارند وجودهاي ناقص‌ترند. براي نمونه عالم ارواح از عالم مثال و عالم مثال از عالم شهادت (ماده -اجسام) نورانی‌تر و لطیف‌ترند. عالم شهادت از عالم مثال، و عالم مثال از عالم ارواح ظلماني تر و کثیف‌ترند؛ بنابراين عالم اجسام كه در سلسله مراتب وجود در پائين ترين مرتبه قرار دارد، بي ارزش‌ترین آن‌ها محسوب می‌شود. حتي برخي معتقدند به اين مرتبه نام موجود نمی‌توان داد. آنچه در اين مرتبه هست در واقع عدم‌هایی هستند كه موجود ديده می‌شوند. (11).
در اصطلاح اين مكتب به ظهور (صدور) مراتب (عوالم و حضرات) مختلف كه از بالاترين عوالم تا پست‌ترین آن‌ها را شامل می‌شود، قوس نزول يا سير نزولي و به مسير معكوس آن قوس صعود يا سير عروجي گفته می‌شود.

خلاصه و چکیده‌ای از اين مفاهيم را شبستري به زيبايي و ظرافت در گلشن راز نقل كرده است كه ما به ذكر چند شاهد مثال اكتفا می‌کنیم.
عدم آئينه هستي است مطلق.
كز او پيداست عكس تابش حق.
عدم چون گشت هستي را مقابل.
در او عكسي شد اندر حال حاصل.
منظور از عدم همان اعيان ثابته است كه مانند آینه‌ای صورت‌ها و حقايق اشيا در آن منعكس می‌گردد و در حقيقت هنگامي كه اين آينه در مقابل هستي مطلق قرار می‌گیرد عكس تابش حق در آن هويدا می‌شود.
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد.
هزاران نقش بر لوح عدم زد.
يعني آنگاه كه خداوند اراده كرده به واسطه قدرت لايزالش كه در اينجا به كوه افسانه‌ای قاف تشبيه شده است، از طريق قلم (همان اراده الهي يا قوه فاعله) هزاران نقش را بر لوح عدم (يا اعيان ثابته) تصوير كرد. در اينجا هم همان طور مضمون دو بيت قبلي كه عبارت است از چگونگي پيدايش حقايق و صورت‌های علمي اشيا در آينه عدم تكرار شده است.

خير و شر
 

اديان و مکتب‌های فلسفي درباره خير و شر دیدگاه‌های گوناگوني ارائه کرده‌اند. اساساً توجيه مسئله شر در عالم با توجه به خیرت مطلق خدا از جمله مطالب غامض به شمار می‌رود. اين مسئله در عرفان اسلامي نيز مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. از نظرگاه عارفان پيرو وحدت وجود مانند شبستري كه هستي را جز وجود مطلق الهي نمی‌دانستند، به مسئله شر به نحو ديگري پرداخته شده است. از نظر آن‌ها وجود عين خير است و شر جنبه عدمي دارد. به عبارت ديگر هر جا نور هستي تابيده باشد، جلوه گاه خير نيز هست و شر يعني نبود يا ضعف اين جلوه.
وجود آنجا كه باشد محض خير است.
اگر شري است در وي آن ز غير است.
پس با توجه به اينكه خداوند خير محض است از او جز خير صادر نمی‌شود و اساساً در عالم وجود شري نيست و اگر چيزي به نظر ما شر می‌رسد يا از ضعف ديد و جهل ماست و يا از تقابل و کشمکش‌های عناصر عالم مادي است كه از ویژگی‌های آن به شمار می‌رود.

پي نوشت ها :
 

1. پاك شدن از هواهاي نفساني.
2. تابشي از نور تأييد الهي.
3. فيلسوفان موجودات را به دو دسته تقسيم می‌کنند: 1-ممكن الوجود كه می‌توانست موجود نشود يعني حد وسط عدم و وجود قرار دارد و براي به وجود آمدن نياز به علت دارد. مانند همه مخلوقات خداوند و آنچه موجود شده است. 2-ضروري الوجود يا واجب الوجود كه وجودش قائم به ذات اوست كه نيازي به علت ندارد بلكه خودش علت العلل است و همه هستي قائم به اوست و به واسطه او هستي يافته است.
4. ماترياليسم يعني اعتقاد به ازلت ماده. به عبارت ديگر ماده از آغاز وجود داشته و هيچ خالقي ندارد.
5. اولوداغ، سليمان، ابن عربي، ترجمه داوود وفايي، ص 91.
6. ممثل: مجسم، جسم شده، شكل و نمود يافته.
7. همانند سايه كه وابسته به نور است.
8. عارف و خدا شناس حق بين كه يگانگي حق را آشكارا می‌بیند، به هر چيزي بنگرد در نخستين ديدار جلوه نور هستي و هستي مطلق را مشاهده می‌کند.
9. موحد، محمود شبستري، صفحات 161 و 162.
10. اين مثال را از استاد زرين كوب نقل کرده‌ایم.
11. نگاه كنيد به: اولوداغ، ابن عربي، صفحات 91-94.
 

منبع؛اسفندیار، محمودرضا و زهرا باغبان پرشکوه؛ (1389) چراغ دل (مروری بر زندگی و آثار شیخ محمود شبستری)، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ دوم.